مهر ۰۱، ۱۳۸۸

طلاق - مانا آقایی



طلاق
 

دست تمام فال ها را خوانده ام

و قسمتم از امروز تلخى فنجان هاست

دلم مى لرزد مثل پاكت شير

و قهوه ريخته است

از اينهمه كاغذ،

روى حكم طلاق

 

به خواهرم گفتم

شاهزاده توى قصه هاست

امروز عاشقى سرمايه مى خواهد

وقت آزاد و حواس جمع

كه من ندارم

حوصله ام كم است

مشغله ام زياد

و مى خواهم سر به تن هيچ رويايى نباشد

 

اينجا دوباره برق رفته است

ماشين پنچر شده

اسب هاى جوان در برف سنگين جاده ها راه گم كرده اند

و باز مى گويم آب مدتهاست از سرم گذشته

 اين آسمان زيادى بلند است

و جاى چارپايه زير پاى ما خالى

 

از اوّلين "بله" اى كه شنيدم

تا آخرين "نه" كه ياد گرفتم بلند بگويم

درست نمى دانم چند بار كتك خوردم

امّا يك چيز مى دانم

كنار هرسفره اى بنشينم

جواب آخرم هميشه يكى ست

 

به مادرم سپرده ام

هركارى مى كند دستمال نياورد

ما گريه هايمان را كرده ايم

و بى تعارف بگويم

فقط در آلبوم عكس هاى قديمى ست كه مى خنديم

آنجا كه روى سرهايمان تور سفيد مى اندازند

و نقل مى پاشند و

روى كيك ها با حروف درشت مى نويسند "پيوندتان مبارك"

 

ساعت دوازده است

همين حالاست كه بچه ها

مثل گرگ گرسنه از مدرسه برگردند

و من بايد

همينطور كه تند تند پياز سرخ مى كنم

و مثل تمام زن هاى دنيا

نعناى داغ روى آش كشك مى ريزم

ده سال زندگى را در ده جملهء كوتاه خلاصه كنم

 

 برادرم - خداى خشمگين خانه -

كه فكر مى كند تمام راه هاى برگشت را مى داند

هيچوقت با خودش كليد ندارد

سمج تر از او

مردى چسبيده به دكمهء پيراهنم

كه نمى افتد.
 

 مانا آقایی
 








13 نظرات:

الهام گفت...

سلام

می نویسم به این زبان مادریم هم ...که اگر نبود...

من غرور را نهادینه نکرده م که خودش هست جریان دارد ولی در این شعر و شعرهای دیگر هم نمی دانم من اصلن نقشی نداشته ام در ایجاد این حس شما

دوست منی مگر نه؟

سوسا گفت...

سمج تر از خدای خشن خانه مردی که به دکمه ی پیراهن چسبیده و گلهای پیراهنم را پرپر می کند و اتوی لباسم را...

مريم گفت...

سلاااااااااااااااااام دوست عزيز خودم
منم خيلي خوشحالم كه اين سعادتو داشتم يكي از دوستان گل خودمو از نزديك ببينم هرچند كه خيلي كوتاه بود ولي واقعا خوشحالم كردي
مرسي و شرمنده كه زحمتت داديم و معذرت بابت اينكه ديروز نتونستم ازت خداحافظي كنم
خيلي عزيزي

مريم گفت...

سلام زكي عزيز و مهربون
اتفاقا يكي از بهترين خاطراتم اين بود كه تورو ديدم و ناراحتم از اينكه نتونستم دفترچه مو بدم برام يادگاري بنويسي
ولي راهمون دور نيست بازم ميام يا مياي
ديگه هم نميخواد عذاب وجدان بكشي دوست گلم
همينكه تو ماشين يه دوست عزيز بوديم و در كنار دوستان گل خيلي خيلي هم خوب بود
به من كه خيلي خوش گذشت

آلهام گفت...

برای ادای دین به رخوت و تکرار و گریز
باز نوشته ام

ناشناس گفت...

سلام
شعر قشنگي بود پر از اندوه از جامعه ي مردسالار.
از حضور شما متشكرم
ارغوان اشتراني

شیوا فرازمند گفت...

سلام..انتخاب خوبی بود...ممنون

ندا گفت...

سلام زد عزیزم انتخاب قشنگی بود ومتاسفانه واقعیت .
پاینده باشی عزیزم
دوستت دارم.

حمیدرضا گفت...

با سلام ، حقیقتی بود گویای روزمرگی تلخ و نافرجام اکثریتی فراموش شده ، نمیدانم از زلال صداقتش لذت ببرم و یا از زبان گزنده اش که گویای حقیقتی گزنده تر در همین نزدیکی است ، برنجم !!!؟

بهاره جهاندوست گفت...

سلام
خیلی خوب بود
واقعا لذت بردم

به روزم


با شعری از مرگ
سروده ی امیلی برونته و ترجمه ی خودم

منتظر نقدتان هستم.

مريم ط گفت...

سلام دوست عزيز و گلم
بهترين ها رو برات از صميم قلب آرزو ميكنم و مطمئنم لايق بهترينها هستي

neda گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
محسن گفت...

هو
121

سلام داش زكي
خوبي
سلامتي
چه خبر آقا
من نظرات شما رو ميبينم نميدونم چرا تا حالا نفهميدم تويي هاااااااااااااا
در كل خوشحال شدم و خرسند فراوون
اميد كه خوش باشي
از ملاقاتت هم لذت بردم
بازم مياممممممممممممممممممم
تشريف بيارين
فداي تو
قربونت
يا علي